هشتمین امام
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
هشتمین امام
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی مذهبیهشتمین امام

تعداد بازدید : 1343
نویسنده پیام
naji آفلاین



ارسال‌ها : 52
عضويت : 1 /2 /1394
تشکر ها: 3
هشتمین امام

هاى زندگى امام رضـا (ع )بـعـد از امـام مـوسى بن جعفر (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش حضرت ابوالحسن على بـنمـوسـى الرّضـــا (عـليـه السـلام ) رسـيـد، چـرا كـه او در فـضـايل سرآمد همه برادران و افرادخانواده اش بود و در علم و پرهيزكارى بر ديگران برترى داشت و همه شيعه و سنّى بر برترى اواتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوّق بر ديگران در جهت علم و فضايل معنوى مىشناسند.بـه علاوه پدر بزرگوارش امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت او بعد از خودش تصريح فرموده واشاراتى نموده كه درباره هيچيك از برادران و افراد خانواده او، چنين تصريح و اشاراتى ننموده است.حـضـرت رضـا (عـليـه السلام ) به سال 148 هجرى (يازدهم ذيقعده يا ...) در مدينه چشم بـه ايـنجـهـان گـشـود، و در طـوس خـراسـان در مـاه صـفـر سال 203 هجرى در سنّ 55 سالگى از دنيارفت .مـادر آن حـضـرت ((اُمّ الْبَنين )) نام داشت كه اُمّ ولد بود. مدّت امامت او و مدّت سرپرستى او ازاُمّت ، بعد از پدرش ، بيست سال بود.چند نمونه از دلايل امامت حضرت رضا (ع )1 ـ تـصـريح و اشارات امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت حضرت رضا (عليه السلام )؛ ايـن مـطـلبرا جمع كثيرى نقل كرده اند از جمله از اصحاب نزديك و مورد اطمينان و صاحبان عـلم و تـقـوا وفـقـهـاى شـيـعـيـان (امـام كـاظـم (عـليـه السـلام ) ) كـه بـه نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:داوود بـن كـثـيـر رِقـّى ، محمّد بن اسحاق بن عمّار، علىّ بن يقطين ، نعيم قابوسى و افراد ديگركه ذكر آنان به طول مى انجامد.((داوود رِقـّى )) مـى گـويـد: بـه ابـاابـراهـيـم (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض كردم : فـدايـتشـوم ! سـنّ و سـالم زيـاد شـده و پـير شده ام ، دستم را بگير و از آتش دوزخ مرا نجات بده ، بعداز تو صاحب اختيار ما (يعنى امام ما) كيست ؟آن حـضـرت اشـاره بـه پسرش امام رضا (عليه السلام ) كرد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى ؛امام شما بعد از من اين پسرم مى باشد)).2 ـ ((مـحـمـّد بـن اسـحـاق )) مـى گـويـد: بـه ابـوالحـسـن اوّل (امـام كـاظـم (عليه السلام ) )عرض كردم : آيا مرا به كسى كه دينم را از او بگيرم ، راهنمايى نمى كنى ؟در پـاسـخ فـرمـود:(((آن راهـنـمـا) ايـن پسرم على (عليه السلام ) است )) روزى پدرم (امام صادق(عليه السلام ) ) دستم را گرفت و كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـرد و بـه مـنفـرمـود:((پسر جان ! خداوند متعال (در قرآن ) مى فرمايد:((... اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة ...))؛من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد ، خداوند وقتى سخنى مى گويد و وعده اىمى دهد، به آن وفا مى كند)).3 ـ ((نـعـيم بن صحاف )) مى گويد: من و هشام بن حَكَم و علىّ بن يقطين در بغداد بوديم ، عـلىبـن يـقـطـيـن گـفـت : در حـضـور عبد صالح (امام كاظم (عليه السلام ) ) بودم ، به من فـرمـود:((اىعـلى بـن يـقطين ! اين على ، سرور فرزندان من است ، بدان كه من كُنيه خودم (يعنى ابوالحسن) را به او عطا كردم )).و در روايـت ديـگـر آمـده اسـت كه : هشام بن حَكَم (پس از شنيدن اين سخن از على بن يقطين )دستش را بر پيشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى ؟ (او چه فرمود؟!). على بن يقطين درپاسخ گفت :((سوگند به خدا! آنچه گفتم امام كاظم (عليه السلام ) فرمود)).آنگاه هشام گفت :((سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم ) همان است (كه به حضرترضا (عليه السلام ) واگذار شده است ))).4 ـ ((نـعـيـم قـابـوسـى )) مـى گـويـد: امـام كـاظـم (عـليه السلام ) فرمود:((پسرم على ، بزرگترينفرزند و برگزيده ترين فرزندانم و محبوبترين آنان در نزدم مى باشد و او بـه جفر مى نگرد و هيچ كسجز پيامبر يا وصىّ پيامبر به جفر نمى نگرد)).نمونه اى از فضايل امام رضـا (ع )((غـفـارى )) مـى گـويـد: مـردى از دودمـان ((ابـورافـع )) آزاد كـرده رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه وآله و سـلّم ) كـه نـام او را ((فـلان )) مـى گـفـتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از منمى خواست و اصرار مى كرد كه طلبش را بپردازم (ولى مـن پـول نـداشـتـم تـا قـرضـم را ادا كـنـم) نـمـاز صـبـح را در مـسـجـد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـديـنه خواندم ،سپس حركت كردم كه به حـضـور حـضرت رضا (عليه السلام ) كه در آن وقت در ((عُرَيض )) (يكفرسخى مدينه ) تـشـريـف داشـت ، بروم ، همينكه نزديك درِ خانه آن حضرت رسيدم ديدم او سواربر الاغى اسـت و پيراهن و ردايى پوشيده است (و مى خواهد به جايى برود) تا او را ديدم ،شرمگين شدم (كه حاجتم را بگويم ).وقـتـى آن حـضـرت به من رسيد، ايستاد و به من نگاه كرد و من بر او سلام كردم با توجّه بـهايـنـكـه مـاه رمـضـان بود (و من روزه بودم ) به حضرت (عليه السلام ) عرض كردم : دوست شما((فلان )) مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا كرده (و من مالى ندارم كه طلب او را بپردازم ).غـفـارى مـى گويد: من پيش خود فكر مى كردم كه امام رضا (عليه السلام ) به ((فلان )) دسـتـوردهد كه (فعلاً) طلب خود را از من مطالبه نكند، با توجّه به اينكه به امام (عليه السلام ) نگفتم كهاو چقدر از من طلبكار است و از چيز ديگر نيز نامى نبردم .امام رضا (عليه السلام ) (كه عازم جايى بود) به من فرمود بنشين (و در خانه باش ) تا بازگردم . مندر آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سينه ام تـنگ شد مىخواستم به خانه ام بازگردم ، ناگهان ديدم امام رضا (عليه السلام ) آمد و عـدّه اى از مـردم دراطـرافـش بـودنـد و درخـواسـت كـمـك از آن بـزرگـوار مى كردند و آن حضرت به آنان كمك مى كرد،سپس وارد خانه شد، پس از اندكى از خانه بيرون آمد و مرا طلبيد، برخاستم و با آن حضرت واردخانه شديم ، او نشست و من نيز در كنارش نشستم و مـن از ((ابـن مـسيّب )) (رئيس مدينه )سخن به ميان آوردم و بسيار مى شد كه من درباره ابن مسيّب نزد آن حضرت سخن مى گفتم ،وقتى كه سخنم تمام شد، فرمود:((به گمانم هنوز افطار نكرده اى ؟)).عـرض كـردم : آرى افـطـار نكرده ام . غذايى طلبيد و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد كه باهم آن غذا را بخوريم ، من و آن غلام از آن غذا خورديم ، وقتى كه دست از غذا كشيديم ، فرمود:((تشك را بلند كن و آنچه در زير آن است براى خود بردار)).تـشك را بلند كردم و دينارهايى ديدم ، آنها را برداشتم و در آستين خود گذاردم (يعنى در جيبآستينم نهادم ) سپس امام رضا (عليه السلام ) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد كه همراهمن باشند تا مرا به خانه ام برسانند.بـه امـام رضـا (عـليـه السـلام ) عـرض كـردم : فدايت گردم ! قراولان ((ابن مسيب )) (امير مدينه )در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.فـرمـود:((راسـت گـفتى ، خدا تو را به راه راست هدايت كند))، به غلامان فرمود:((همراه منبـيايند و هركجا كه من خواستم ، برگردند)) غلامان همراه من آمدند، وقتى كه نزديك خانه امرسـيدم و اطمينان يافتم ، آنان را برگرداندم ، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خـواسـتـم ،چـراغ آوردند به دينارها نگاه كردم ، ديدم 48 دينار است و آن مرد طلبكار، 28 ديـنـار از من طلبداشت ودر ميان آن دينارها، يك دينار بود كه مى درخشيد، آن را نزديك نور چـراغ بـردم ديـدم روى آنبا خط روشن نوشته است :((آن مرد، 28 دينار از تو طلب دارد، بقيه دينارها مال خودت باشد)).سـوگـنـد بـه خـدا! خـودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم ) كه او چقدر از من طلب دارد.روايـات در ايـن راسـتا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است بهطول مى انجامد.ماجراى شهادت حضرت رضـا (ع )وقـتـى كـه حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) بـه سـال دويـسـت هـجـرى ، به دعوت ماءمون نـاگـزيـراز مـديـنـه بـه خـراسـان آمـد، حـدود سـه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفهعبّاسى گذراند).حـضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذابخدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امـام رضـا(عـليـه السـلام ) را مـى پـذيـرفـت ولى در بـاطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود.روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دستاو مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:((در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده )).مـاءمـون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عـليـهالسلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يـك عـنـصرمتكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سـوى ديـگـر،هـرگـاه مـاءمـون در حـضـور حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از فـضـل بـن سـهـل و حـسن بن سهلسخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السـلام ) بـديـهـاى آن دو را بـه مـاءمـون گـوشزد مى كردو ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود.فـضـل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پـسمـكـرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شـورانـدنـد، مـثـلاًتـوجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومتماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام )فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خـائن ) راءى مـاءمـون را نـسبت به حضرترضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليهالسلام ) گرفت .تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمارشد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.جريان شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) از زبان عبداللّه بن بشير((عـبـداللّه بـن بـشـيـر)) (يـكـى از غلامان ماءمون ) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كهنـاخـنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم مـن ايـنكـار را انـجـام دادم سـپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گـفـت :ايـن را بـا دسـتـهـايـت خـمـيـر كـن و بـه هـمـه دسـتـت بمال و من چنين كردم و سپس ماءمونمرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا (عليه السلام ) رفت ، پرسيد حالت چطور است ؟امام رضا (عليه السلام ) فرمود:((اميد سلامتى دارم )).مـاءمـون گـفـت : مـن هـم بـحـمـداللّه امـروز حـالم خـوب شـده است ، آيا هيچيك از پرستاران وخدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟امـام رضـا (عليه السلام ) فرمود:((نه ، نيامده اند)). ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فريادزد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد).عـبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما اناربياور، چند انار آوردم ، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارهارا با فشار دست بگير، من چنين كردم ، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خـود بـه حـضـرترضـا (عـليـه السـلام ) (كـه در بـسـتـر بـيـمـارى در حـال بـهـبـودى بـود) خـورانـيـد و همان موجبمسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شـهـادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آنآب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم((ابـاصـلت هـروى )) مـى گـويـد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفـت ، مـنبـه حـضـور آن حـضرت رسيدم ، به من فرمود:((يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى ابـاصـلت ! آنـهـا كار خود را(يعنى مسموم كردن را) انجام دادند))، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمدخدا، گويا بود.((محمّد بن جهم )) مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى ازانـگـور را آمـاده كـردنـد و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقـتـى كـهدانـه هـاى انـگـور زهـرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرتگذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.و گـويـنـد مـسـمـوم نـمـودن آن حـضـرت بـسـيـار زيـركـانـه و دقـيـق (بـا كمال پنهانكارى بود تاكسى نفهمد) انجام گرفت .رياكارى ماءمون بعد از شهادت حضرت رضا (ع )پـس از شـهـادت حضرت رضا (عليه السلام ) ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فـاشنـكـرد، سـپـس ((مـحمّد بن جعفر)) (عموى حضرت رضا (عليه السلام ) ) و جماعتى از دودمـانابـوطـالب (عـليـه السلام ) را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضـا (عـليـه السلام) را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شـديـد خـود را ابـراز كـرد و سـپـسجـنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :((بـرادرم ! بـراى مـن طـاقـت فـرسـاسـت كـه تـو را در ايـن حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كهقبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود!)).سـپـس دسـتـور داد جـسـد آن حـضـرت را غـسـل دادنـد و كـفـن و حـنـوط نـمـودنـد و بـه دنـبـالجنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضـا (عـليـهالسـلام ) اسـت مـشـايـعـت كـرد و هـمـانـجـا آن را بـه خـاك سـپـرد. آن محل ، خانه ((حميد بنقحطبه )) (يكى از رجال دربار هارون ) بود كه در قريه اى به نام ((سـنـابـاد)) نـزديـك ((نـوقـان )) درسـرزمين ((طوس )) قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقدمطهّر حضرت رضا (عليه السلام ) را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند.فرزندان حضرت رضا (ع )حـضـرت رضـا (عليه السلام ) درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همانامام بعد از اوست ؛ يعنى ((ابوجعفر محمد بن على (عليه السلام ) (امام نهم ) كـه هـنـگـام وفـاتحـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) هـفـت سال و چند ماه داشت )).سایت جامع سربازان اسلام


دوشنبه 07 اردیبهشت 1394 - 15:31
ارسال پیام نقل قول تشکر

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ