دانلود رمان بدون سانسور شروع یک پایان (جلد اول قاتلی بدون سایه) | اندروید، آیفون، جاوا ، pdf و موبایل
♦ نام رمان : شروع یک پایان (جلد اول قاتلی بدون سایه)
♦ نویسنده : ا.افکاری
♦ تعداد صفحات : ۲۰۲
♦ قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
♦ حجم کتاب : ۱٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
♦ خلاصه داستان :
♦ پسورد : www.98ia.com
♦ منبع : نودهشتیا
♦ بخش دانلود :
> دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
> دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
> دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
♦ قسمتی از متن رمان :
- از زندگی جاویدان خسته شدم ، میخوام بمیرم.
صدایی بی روح
و سرد پاسخ داد: تو نمیمیری ، تو زنده نیستی تا بمیری ، تا وقتی من باشم ،
تو هم باید باشی ! سپس صدای خنده ای بلند سکوت را درهم شکست!
مرد با قامتی در هم شکسته در حالی که به پایش می افتاد ، شروع به گریستن کرد :
- تو تا ابد هستی ، تو شیطانی ! نه این منصفانه نیست من برای نجات دخترم اینکارو کردم !
-
حالا که اون مرده اینو میگی ، یادت رفته چقدر التماسم میکردی؟ نه دیگه
دیره ، من بهت گفتم ، حق انتخاب بهت دادم، نکنه یادت رفته خالقت بهت عقل
داد تا انتخاب کنی!
مرد به ارامی صورتش را بالا اورد و در چشمانی به
سرخی اتش خیره شد و در همین حال با صدای عاجزانه و ملتمسانه فریاد زد
:نگفتی ، نگفتی !نگفتی باید زنده بمونم ، نگفتی مردن زن و بچه حتی نواده
هامو میبینم!
- صداتو برایم بلند نکن! از نسل تو خیلی ها زندن هنوز ،
اینو فراموش کردی؟ گفتم تو یک نامیرا میشی، شما انسانها چه موجودات بی فکری
هستید! نامیرا یعنی نه زنده ای و نه مرده، زنده نیستی که بمیری، بفهم
اینو!
سپس قهقه ای بلند سر داد و گفت : اگه بشما سجده میکردم خودمو
هیچوقت نمی بخشیدم ، ها ها ها ، تو روحتو به من فروختی، قیامت که شد در اتش
دوزخ خواهی سوخت پس از زندگیت لذت ببر!
♦ نام رمان : شروع یک پایان (جلد اول قاتلی بدون سایه)
♦ نویسنده : ا.افکاری
♦ تعداد صفحات : ۲۰۲
♦ قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
♦ حجم کتاب : ۱٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
♦ خلاصه داستان :
♦ پسورد : www.98ia.com
♦ منبع : نودهشتیا
♦ بخش دانلود :
> دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
> دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
> دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
♦ قسمتی از متن رمان :
- از زندگی جاویدان خسته شدم ، میخوام بمیرم.
صدایی بی روح
و سرد پاسخ داد: تو نمیمیری ، تو زنده نیستی تا بمیری ، تا وقتی من باشم ،
تو هم باید باشی ! سپس صدای خنده ای بلند سکوت را درهم شکست!
مرد با قامتی در هم شکسته در حالی که به پایش می افتاد ، شروع به گریستن کرد :
- تو تا ابد هستی ، تو شیطانی ! نه این منصفانه نیست من برای نجات دخترم اینکارو کردم !
-
حالا که اون مرده اینو میگی ، یادت رفته چقدر التماسم میکردی؟ نه دیگه
دیره ، من بهت گفتم ، حق انتخاب بهت دادم، نکنه یادت رفته خالقت بهت عقل
داد تا انتخاب کنی!
مرد به ارامی صورتش را بالا اورد و در چشمانی به
سرخی اتش خیره شد و در همین حال با صدای عاجزانه و ملتمسانه فریاد زد
:نگفتی ، نگفتی !نگفتی باید زنده بمونم ، نگفتی مردن زن و بچه حتی نواده
هامو میبینم!
- صداتو برایم بلند نکن! از نسل تو خیلی ها زندن هنوز ،
اینو فراموش کردی؟ گفتم تو یک نامیرا میشی، شما انسانها چه موجودات بی فکری
هستید! نامیرا یعنی نه زنده ای و نه مرده، زنده نیستی که بمیری، بفهم
اینو!
سپس قهقه ای بلند سر داد و گفت : اگه بشما سجده میکردم خودمو
هیچوقت نمی بخشیدم ، ها ها ها ، تو روحتو به من فروختی، قیامت که شد در اتش
دوزخ خواهی سوخت پس از زندگیت لذت ببر!