دانلود رمان بدون سانسور حریر باران | اندروید، آیفون، جاوا ، pdf و موبایل
♦ نام رمان : حریر باران
♦ نویسنده : مریم.خ
♦ تعداد صفحات : ۲۶۷
♦ قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
♦ حجم کتاب : ۲٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
♦ خلاصه داستان :
♦ پسورد : www.98ia.com
♦ منبع : نودهشتیا
♦ بخش دانلود :
> دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
> دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
> دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
♦ قسمتی از متن رمان :
نگاهم را از پنجره هواپیما به بیرون دوختم .هواپیما آرام به
حرکت آمد.مهماندار مشغول کمک به مسافران برای بستن کمربندشان بود و این
یعنی آمادگی برای پرواز…..
کمربندمو از دو طرف می گیرم و می بندم و به
صندلی هواپیما تکیه می دم نگاهم به سحر بود که مشغول خاموش کردن تلفن
همراهش بود لبخندی می زنم می دونم که خاموش کردن موبایلش که لحظه ای از زنگ
خوردن خلاصی نداشت چقدر برایش سخت است.
-ناراحتی؟اشاره به گوشی اش می کنم…لبخند پر رنگی می زند و می گوید
-نه ولی مثله اینکه تو خیلی خوشحالی….
جوابش را می داند…سکوت می کنم..ادامه می دهد….
سحر:اصلا دلم نمی خواد برگردم چقدر زود این یه هفته تموم شد..
آهی می کشد و ادامه می دهد….
سحر:خیلی خوش گذشت کاش بازم مرخصی داشتیم…..
همیشه
همینطور بود تنها چیزی که خوشحالش می کردو باعث تجدید روحیه اش می شد سفر
بود….مسافرت تنها چیزی بود که او را از خود بی خود می کردو کیفش را کوک…اما
من چی؟چرا نمی تونستم از سفرم لذت ببرم چرا وانمود می کردم که خوشحالم و
خوش گذشته و احوالم دگرگون شده چرا بایهلبخند تصنعی وانمود می کردم همه چیز
خوب است و هیچ اتفاقی نیفتاده… چرا نمی تونستم همه چیز رو فراموش کنم…همه
گذشته رو…گذشته ای که باعث این همه عذاب و درگیری های ذهنی ام شده..و
اینگونه روح پر دردم رو شکنجه می دهد…از اول هم می دانستم این سفر چیزی را
در من تغییر نمی دهد…با تمام اصرار های سحر راضی به این سفر شدم تا تغییری
در من…در روزگارم..دز زندگیم حاصل شود اما نه تنها هیچ تغییری نکرد بلکه من
را بیشتر در گذشته امگذشته ای که تمام این چند سال از یادآوریش دوری می
کردم فرو می برد.نگاهم را دوباره به پنجره دوختم و آسمانی که دیگر به چشم
صاف و ابری نبود را برانداز کردم..خیلی وقت است که دیگر آسمان برایم رنگی
ندارد..حتی دیگر تیره هم نیست.شاید من دچار کور رنگی شدم.چشمانم را می بندم
سعی میکنم این چند ساعت تا رسیدن به مقصد را بخوابم اما تلاشم بی نتیجه
است.سیل خاطرات یکباره بر سرم هجوم می آورد…حتی دیگر نمی توانم محوشان کنم.
پاک نمی شود که هیچ در گوشه ای از ذهنم عجیب جای گرفته اند و هر بار می
خواهند مرور شوند تا این عذاب و شکجه را شدت بخشند ولی اینبار پرنگ تر و
واضح تر در ذهنم می رقصندو برایم خود نمایی می کنند. پوزخندی می زنم به
افکار کسانی که فکر می کردند این سفر چقدر می تواند در روحیه ام تاثیر
داشته باشد هر بار که می خواستند از چیزی دور باشم مرا روانه سفر می کردند
.اما هیچ وقت نفهمیدن که زندگی من با همین سفرها یا شاید دور کردنم از خانه
به نابودی گذشت.به نابودی رفت.به نابودی رسید ..برخلاف میلم دوباره غرق
خاطراتم می شوم شاید بر خلاف میلم هم نباشد این بار با تمام میلم می خواهم
مرورشان کنم وبرگ برگ آن را این بار در میان زمین و آسمان مرور کنم جایی که
تهی از هرچیزی است. تهی که تمام زندگی مرا در بر گرفته …تهی از من…
دانلود رمان بدون سانسور حریر باران | اندروید، آیفون، جاوا ، pdf و موبایل
♦ نام رمان : حریر باران
♦ نویسنده : مریم.خ
♦ تعداد صفحات : ۲۶۷
♦ قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
♦ حجم کتاب : ۲٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
♦ خلاصه داستان :
♦ پسورد : www.98ia.com
♦ منبع : نودهشتیا
♦ بخش دانلود :
> دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
> دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
> دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
> دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
♦ قسمتی از متن رمان :
نگاهم را از پنجره هواپیما به بیرون دوختم .هواپیما آرام به
حرکت آمد.مهماندار مشغول کمک به مسافران برای بستن کمربندشان بود و این
یعنی آمادگی برای پرواز…..
کمربندمو از دو طرف می گیرم و می بندم و به
صندلی هواپیما تکیه می دم نگاهم به سحر بود که مشغول خاموش کردن تلفن
همراهش بود لبخندی می زنم می دونم که خاموش کردن موبایلش که لحظه ای از زنگ
خوردن خلاصی نداشت چقدر برایش سخت است.
-ناراحتی؟اشاره به گوشی اش می کنم…لبخند پر رنگی می زند و می گوید
-نه ولی مثله اینکه تو خیلی خوشحالی….
جوابش را می داند…سکوت می کنم..ادامه می دهد….
سحر:اصلا دلم نمی خواد برگردم چقدر زود این یه هفته تموم شد..
آهی می کشد و ادامه می دهد….
سحر:خیلی خوش گذشت کاش بازم مرخصی داشتیم…..
همیشه
همینطور بود تنها چیزی که خوشحالش می کردو باعث تجدید روحیه اش می شد سفر
بود….مسافرت تنها چیزی بود که او را از خود بی خود می کردو کیفش را کوک…اما
من چی؟چرا نمی تونستم از سفرم لذت ببرم چرا وانمود می کردم که خوشحالم و
خوش گذشته و احوالم دگرگون شده چرا بایهلبخند تصنعی وانمود می کردم همه چیز
خوب است و هیچ اتفاقی نیفتاده… چرا نمی تونستم همه چیز رو فراموش کنم…همه
گذشته رو…گذشته ای که باعث این همه عذاب و درگیری های ذهنی ام شده..و
اینگونه روح پر دردم رو شکنجه می دهد…از اول هم می دانستم این سفر چیزی را
در من تغییر نمی دهد…با تمام اصرار های سحر راضی به این سفر شدم تا تغییری
در من…در روزگارم..دز زندگیم حاصل شود اما نه تنها هیچ تغییری نکرد بلکه من
را بیشتر در گذشته امگذشته ای که تمام این چند سال از یادآوریش دوری می
کردم فرو می برد.نگاهم را دوباره به پنجره دوختم و آسمانی که دیگر به چشم
صاف و ابری نبود را برانداز کردم..خیلی وقت است که دیگر آسمان برایم رنگی
ندارد..حتی دیگر تیره هم نیست.شاید من دچار کور رنگی شدم.چشمانم را می بندم
سعی میکنم این چند ساعت تا رسیدن به مقصد را بخوابم اما تلاشم بی نتیجه
است.سیل خاطرات یکباره بر سرم هجوم می آورد…حتی دیگر نمی توانم محوشان کنم.
پاک نمی شود که هیچ در گوشه ای از ذهنم عجیب جای گرفته اند و هر بار می
خواهند مرور شوند تا این عذاب و شکجه را شدت بخشند ولی اینبار پرنگ تر و
واضح تر در ذهنم می رقصندو برایم خود نمایی می کنند. پوزخندی می زنم به
افکار کسانی که فکر می کردند این سفر چقدر می تواند در روحیه ام تاثیر
داشته باشد هر بار که می خواستند از چیزی دور باشم مرا روانه سفر می کردند
.اما هیچ وقت نفهمیدن که زندگی من با همین سفرها یا شاید دور کردنم از خانه
به نابودی گذشت.به نابودی رفت.به نابودی رسید ..برخلاف میلم دوباره غرق
خاطراتم می شوم شاید بر خلاف میلم هم نباشد این بار با تمام میلم می خواهم
مرورشان کنم وبرگ برگ آن را این بار در میان زمین و آسمان مرور کنم جایی که
تهی از هرچیزی است. تهی که تمام زندگی مرا در بر گرفته …تهی از من…